#حکایت
@molana65
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود.
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد، تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت.
@molana65
گویند شیخ ابوسعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود.
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد، تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد.
دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفتهای است كه خود و خانوادهاش در گرسنگی به سر بردهاند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت:
مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشهای ببرم.
شیخ گفت:
حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم.